I put it on
I put it on
روی آن سوار میشوم
فرِد در یک کارخانه کار می کند.
و همسری ندارد و هر هفته پول خوبی به دست می آورد.
او به ماشین ها علاقمند است و هر ساله یک ماشین جدید می خرد.
وی رانندگی با سرعت بالا را دوست دارد و همیشه ماشین های کوچک، سریع و قرمز را تهیه می کند.
فرِد بعضی از وقت ها مادر خود را با آن به بیرون می برد و مادرش همیشه می گوید: “ولی فرِد، چرا تو با این ماشین ها رانندگی می کنی؟
انگار که ما روی جاده نشسته ایم!”
در آن هنگام فرد خوشحال بود و می خندید.
او نزدیک به جاده بودن را دوست داشت.
فرِد خیلی چاق و بلند قد است .
هفته ی گذشته، او از یک فروشگاه بیرون آمد و به سمت ماشین خود رفت.
نزدیک آن یک پسر کوچک قرار داشت.
و در حال نگاه کردن به ماشین قرمز کوچک بود.
در آن هنگام سرش را بالا گرفت و به فرد نگریست.
پسر از وی پرسید: “چگونه وارد آن ماشین کوچک می شوی؟؟”
فرِد خندید و گفت: “من داخل آن نمی شوم.
روی آن سوار می شوم.”
نظرات 0